يك روز دلگير
امروز پنج شنبه است روز آخر هفته .امروز صبح اومدم سركار و يه دو ساعتي نگذشته بود كه باباي كيارش بهم زنگ زد وگفت كيارش خورده زمين و سرش شكسته. نمي دونم چه جوري رفتم خونه وقتي رسيدم ديدم كيارش داره گريه مي كنه و يه دستمال گذاشته گوشه صورتش .تا ديدمش دلم گرفت و منم گريه كردم . برديمش بيمارستان . كيارش همش گريه مي كرد و اونجا كه رسيديم كيارش مي گفت دكتر منو آمپول نزنيد .منو نبريد روي تخت .دكترا كه ازش مي پرسيدن چي شده مي گفت اشتباه رفتم خوردم زمين . ولي دكتر گفت بهتره براي اينكه جاي زخمش نمونه بخيه بشه . خلاصه كيارش رو با دردسر برديم و سه تا بخيه كوچولو خورد روي سمت چپ صورتش بالاي چشمش و بعد از انجام كار كيارش با گريه مي گفت خداحافظ آق...
نویسنده :
آذر
12:54